کد مطلب:12409 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

جریان حدیبیه و بیعت رضوان، در ذی قعده سال ششم
پیامبر پس از جنگ با بنی مصطلق ماه رمضان و شوال را مدینه ماند، و در ذی قعده به قصد حج عمره بی آنكه تصمیمی بر نبرد داشته باشد آهنگ مكه كرد. لذا با مهاجران و انصار و گروهی از اعراب بادیه نشین با شتران قربانی از مدینه خارج گردید، و در «ذوالحلیفة» محرم شد تا همه بدانند كه به قصد زیارت خانه خدا رهسپار شده است. در این سفر جز شمشیر در غلاف سلاحی همراه نبردند. شمار مسلمانان حدود هزار و پانصد تن بود، و تعداد شتران قربانی حدود هفتاد شتر.

نقل كرده اند كه: پیامبر عباد بن بشر با بیست سوار بعنوان طلیعه لشكر پیش فرستاد. مشركان قریش از حركت پیامبر و مسلمانان باخبر شدند و تصمیم گرفتند كه از ورود آنان به مكه جلوگیری نمایند. آنها در نقطه ای اردو زدند: و دویست سوار را به فرماندهی «خالد بن ولید» پیش فرستادند. بشر بن سفیان كه از مكه می آمد، و از حركت قریش باخبر بود نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا قریش از قصد شما باخبر شده از مكه بیرون آمدند، و اینك در «ذی طوی» فرود آمدند و عهد كرده اند كه تو را به مكه راه ندهند. رسول خدا فرمود: افسوس بر قریش كه جنگ نابودشان ساخته است. سوگند



[ صفحه 351]



به پروردگار كه من در راه رسالتی كه مرا بدان مأمور كرده است جهاد خواهم كرد تا این دین را قدرت و عزت دهد و یا خود از میان بروم. آنگاه گفت: كدام مرد است كه مرا از غیر راهی كه قریش در پیش گرفته است ببرد؟ مردی از قبیله اسلم گفت: من، ای پیامبر. پس سپاه اسلام را از راهی ناهموار و از میان دره ها برد تا به زمینی هموار رسیدند. خالد بن ولید با سواران قریش چنان به سپاه اسلام نزدیك شده بودند، كه آنان را می دیدند. رسول عباد بن بشر را فرمود تا با سواران خود پیش برود و خود و اصحاب به صف ایستادند و نماز ظهر را بصورت نماز خوف بجای آوردند. چون شب شد به یاران فرمود، به سمت راست حركت كنند، راهی كه از طرف پائین مكه به «حدیبیه» می رسید. مسلمانان از همین راه پیش رفتند. سواران قریش كه دیدند سپاه اسلام مسیر خود را تغییر داده اند نزد قریش بازتاختند. پیامبر همچنان پیش رفت تا به نزدیك حدیبیه رسید؛ جایی كه تا مكه نه میل فاصله داشت. حضرت به یاران گفت: فرود آیید. در این حال نمایندگانی از جانب قریش از قبیله خزاعه نزد پیامبر آمدند، و پرسیدند منظور شما از آمدن به این حدود چیست؟ فرمود: ما برای زیارت كعبه و احترام آن خانه آمده ایم نه برای جنگ. این عده نزد قریش بازگشتند و گفتند: ای گروه قریش، شما در مخالفت با محمد شتاب می ورزید. او جز برای زیارت كعبه نیامده است و قصد جنگ ندارد. مردان قریش به رجال خزاعه كه همیشه خیرخواه پیامبر بودند بدگمان شدند، و قسم یاد كردند كه اگر محمد قصد جنگ هم نداشته باشد باز هم نمی گذارم كه به زور وارد مكه شود. قریش فرد دوم را نزد رسول خدا فرستاد. رسول خدا باز همان مطلب را به او گفت. او هم بازگشت و گفته های پیامبر را به قریش رسانید. قریش سومین سفیر خود را فرستاد. هنگامی كه رسول او را دید گفت: او از قبیله ای است خداپرست. شتران قربانی را پیش وی رها كنید تا آنها را ببیند. چون شتران را دید بیدرنگ نزد قریش آمد و مشاهدات خود را بازگفت. اما رجال قریش به او گفتند: تو اعرابی ای بیش نیستی و به این كار ناآشنائی. او سخت به خشم آمد و گفت: قسم به آن ذاتی كه جان من در دست اوست محمد را در زیارت خانه كعبه آزاد بگذارید والا یارانم را بر ضد شما حركت می دهم. گفتند: شتاب مكن تا در این باب فكر كنیم. قریش سفیر چهارم خود را فرستاد. او با پیامبر به نصیحت پرداخت كه خود را با قریش درگیر نكند. رسول باز همان پاسخ را به او داد. و او كه از فرط محبت و اعتقاد اصحاب نسبت به رسول خدا بشگفت آمده بود نزد قریش بازآمده گفت: ای گروه قریش، من به دربار خسرو ایران و قیصر روم و امپراتور



[ صفحه 352]



حبشه رفته ام، ولی سوگند به پروردگار عالم كه هیچ پادشاهی را در میان مردمش مانند محمد در میان یارانش ندیدم. مردمی را دیدم كه هرگز دست از یاری او برنمی دارند. اینك بنگرید كه صلاح شما در چیست؟

رسول خدا عثمان را نزد ابوسفیان و اشراف قریش فرستاد تا به آنان قول دهد كه پیامبر برای جنگ نیامده است بلكه منظورش تنها زیارت خانه خدا و تعظیم حرمت آن است. عثمان نزد آنان رفت و پیام رسول را ابلاغ نمود. آنان گفتند: اگر تو می خواهی خانه خدا را طواف كنی مانعی ندارد. او گفت: تا رسول خدا طواف نكند من طواف نخواهم كرد. قریش عثمان را نزد خود نگهداشتند. در میان مسلمانان شایع شد كه او را كشته اند. پس از انتشار این خبر پیامبر فرمود: اگر چنین باشد از اینجا نخواهیم رفت تا با قریش نبرد كنیم. آنگاه یاران را برای بیعت فراخواند. این بیعت در زیر درختی و به بیعت رضوان مشهور شد. همه یاران پیامبر تا پای جان بیعت كردند. در این جریان خبر رسید كه عثمان زنده است و كشته شدن او دروغ بوده است. قریش فردی را به نام سهیل نزد پیامبر فرستادند تا با حضرت قرارداد صلحی منعقد سازد؛ بر این اساس كه مسلمانان آن سال را از ورود به مكه صرف نظر كنند و زیارت را به سال دیگر مؤكول نمایند.

پیامبر امیرمؤمنان را فراخواند و گفت: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل گفت: این را نمی شناسم. بنویس: بسمك اللهم. پیامبر فرمود: بنویس: بسمك الهم. علی همچنان نوشت. پیامبر فرمود: بنویس: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو: این قراری است كه محمد رسول خدا بر اساس آن با سهیل بن عمرو صلح كرده است. سهیل گفت: اگر قبول داشتم كه تو رسول خدایی با تو جنگ نمی كردم. نام خود و پدرت را بنویس. پیامبر به علی (ع) فرمود: بنویس: این قراری است كه محمد بن عبدالله بر اساس آن با سهیل بن عمرو صلح كرده است.

با این صلحنامه توافق كردند كه ده سال جنگ در میان مردم ممنوع باشد، و مردم در امان باشند. هركس از یاران محمد برای حج یا عمره یا تجارت به مكه رود جان و مالش در امان خواهد بود، و هركس از قریش در رفتن به مصر یا شام از مدینه بگذرد جان و مالش در امان خواهد بود. هركس بخواهد هم پیمان محمد بشود یا هم پیمان قریش گردد آزاد است. اینجا بود كه خزاعه برخاستند و گفتند ما هم پیمان محمدیم. و بنی بكر هم گفتند: ما هم پیمان قریشیم. ای محمد، امسال به مدینه بازمی گردی و وارد مكه نمی شوی. سال آینده ما از مكه بیرون خواهیم رفت تا تو با یاران خود وارد این شهر



[ صفحه 353]



شوی، و سه روز در مكه اقامت كنی بشرط آنكه جز شمشیرهای در غلاف سلاحی همراه نداشته باشی. چون رسول از كار قرارداد صلح فراغت یافت برخاست و قربانی كرد و سپس سر تراشید (و از احرام بیرون آمد). مسلمانان هم به پیروی از پیامبر قربانی كردند و سر تراشیدند.